تحلیلی بر رابطه ی درست ومتناسب بین زن و مرد 1-درخانواده 2-دراجتماع
انسان های برای زندگی کردن در اجتماع قرار میگیرند و مادامی که زندگی انسانها، فردی محض نیست و دارای زندگی اجتماعی هستند وبسیاری از نیاز های خود را به کمک سایر افراد رفع میکنند بنابراین برخوردهای زیادی باسایر هم نوعان خود در طول زندگی دارد ، دراینجا ساختار ها وعوامل موثر برزندگی اجتماعی بشر ابعاد ساده ای ندارد دراین اجتماع کوچکترین رفتار ها بر جامعه ی کلی اثر دارد و از طرفی جامعه میتواند رویکرد فردی را تحت تاثیر قرار دهد .
حال در میان تمام روابط که در جامعه میتواند بین انسان ها وجود داشته باشد بعدخاصی از ارتباط زن ومرد حساسیت بیشتری بخود گرفته است،آن بعدی که قرار است زن ومرد درکنار هم به یک آرامش روحی و روانی برسند و درکنارهم سایر فعالیت های زندگی خود را رشد دهند ومحوریت این ارتباط حول کسب محبت وآرامش ورفع نیاز مادی میچرخد.اما متاسفانه مادامی افرادی علت حقیقی وجود چنین ارتباط را نفهمیدند وبااصالت دادن خواسته های انسان ،روحیه ی اباهی گری را در او حکم فرما کردند این روابط در عین وجودساختار های حقیقی و قاعده مند به نحودیگری مورد استفاده قرار گرفت ،درواقع در چنین ایدئولوژی انسان محور، که تمامی ابعاد واهداف زندگی را درعالم ماده محدود کردند برای آن دسته از نیاز های ماورایی وفطری انسان مجبورشدند در دنیا درغالب مولفه ای که اساسا توان وپتانسیل چنین امر را ندارد ،پاسخ دهند و نتیجه آن شد که بشر چون میدید هرچه میرود استغنا نمیشود آمد روش هایی هرچه بهره گیری از آن مولفه را بیان کرد . در واقع ما وقتی از لیبرال یا فرهنگ مدرنیته غرب حرف به میان می آوریم منظور نوعی از تفکر است که اصل اصالت دنیا را به انسان میدهد یعنی در دنیا هدف خلقت نیل انسان به خواسته هایش است و خواسته خوب و بد حقیقی مطرح نیست بلکه تمام خواسته خوب هستند و ممنوع الاعمال نیستند مادامی باعث ضرری نباشند در جامعه (گرچه این شعار است ، مادامی که هیچ محدوده ای بر میل انسان وجود نداشته باشد افراطی گری های فرد اثرات مخرب مادی ومعنوی بر خود وجامعه اولین مهمترین اثر اجتناب ناپذیر آن بر جامعه خواهد بود.) حال این نوع نگاه محدود به جغرافیای خاصی نیست یا نمانده حالا بواسطه وسایل مختلف سینمایی هنری و... در کل دنیا ذائقه پردازی شده تا جایی که شاید میتوان گفت اکثر نوع نگاه جهان را تشکیل میدهد لااقل در عمل نه شعار .
حال در اینجا لازم است قبل از تعریف ابعاد رابطه یکسری مفاهیم توضیح داده شود .عشق یعنی محبت خیلی زیاد به فردی که لایق محبت زیاد است ،درواقع معشوقه آنقدر بی نقض و دارای جاذبه است که انسان عقلا و میلا دلش میخواهد برای او فنا شود. خب باکمی از تامل خواهیم رسید به اینکه معشوقه ی اصلی میل عشق ورزیدن انسان باید فردی باشد بی عیب وگرنه عشق ورزیدن به فرد دارای نقص امکان پذیرنیست،درواقع تفکیک مفاهیم مهم است،عشق جدا از محبت است عشق در آن فنایی برای یک کمال وبی انتها صورت میگیرد واین روح وفطرت را کاملا استغنا میکند اما قرار نیست اوج استغنایی صورت بگیرد چراکه انسان ممکن است به مولفه های دارای نقص ذاتی هم محبت بورزد و خب این لازم هم است اما مادامی که از عشق حرف میزنیم ساختار کاملا متفاوت است دقیقا آن توصیفاتی که شعرای عارف نسبت به معشوقه ای واحد حقیقی داشتند میشود عشق که در آن وصال وفنا ارجعیت دارد اما محبت دریافت ودادن یک لطافت روحی است که تسکین دهنده ی روح دو طرف است و اساسا در آن فنا خیلی مطرح نیست چراکه فرد مقابل قابلیت فنا را ذاتا ندارد بلکه تنها رابطه ای که پتانسیلش در بین انسانها قابل تعریف است محبت است که در حد توان و معقولانه از دو طرف فداکاری و محبت واحسان انتظار میرود ،این دو تعریف خیلی با هم فرق دارند و لازم است که تفکیک این دو را در ذهن قائل باشیم درغیر اینصورت از محبت توقع لذت عشق را اگر داشته باشیم در واقع از فردی دارای نواقص ذاتی ، بی نقص بودن وکمال را انتظار داریم که خود این باعث تلفیق انتظارات میشود درحالی که برخی روابط وموقعیت ها اساسا پتانسیل پاسخ دهی به آن انتظار ذهنی ونادرست غیرواقعی را ندارند. مثلا اگر تلفیق انتظارات پیش بی آید، امروز برایش می خواهی جان بدهی بعد یک مدت زندگی اگر از او بدت نیامد لااقل جانت را باتمام میل به او نمیدهی وخب آن وقت تصور میشد طرف مقابل دارای ایراد است که نمیتوانی به او عشق بورزی بجای محبت!! در واقع عشق به معنای اوج محبت دارای چند مولفه است :1-معشوق بی نقض است که عاشق حاضر است تمام هستی اش را بی تامل به او دهد در تمام عمر 2-این عشق در وصال روز به روز شدیدتر میشود درواقع وصال این عشق را کم نمیکند بلکه در وصال هرروز با دیدن ابعاد جدیدی از عظمت روحی معشوق بی نقص شیفته تر میشود 3-عشق با محبت فرق دارد در عشق فنا شدن مطرح است اما در محبت تسکین وآرامش. همانطور که میبینیم در قرآن نگفته من زن ومرد را برای عشق ورزیدن خلق کرده باشم بلکه میگه زن ومرد برای "مودت و آرامش" کنار هم خلق شده،مودت هم یعنی محبت همراه با ابراز آن نه صرفا یک شوق درونی . خب ابیات شاعران بزرگ همچون حافظ اگر کمی پیش رویم میبینیم که این نمیتواند محبتی باشد که در غالب کلی قابل اجرا باشد چرا که همه افراد حتما نقضی دارند و بی نقص وجودی ست دیگر.
نکته ای که این میان مطرح میشود توجیه محبت شدیدی که بین زن و مرد گاها بوجود می آید است که با یک مقدمه به آن میرسیم. مراتب عشق ابتدایش اگر محبت فرض کنیم (محبت حقیقتا امر کمی نیست وخب دررابطه با جایگاه محبت که چنان پتانسیلی داشت که عامل بسیاری از گرایش هاست خیلی گفته شده واساسا لازم است هنر ابراز درروابط آموخته شود اما وقتی در مقابل عشق قرار میگیرد رنگ میبازد ولی در حقیقت در روابط اجتماعی وانسانی بالاترین برخورد که میتوانند داشته باشند همین وجود محبت است ویقینا محبت به انسان ارجع تر از محبت به مال ودنیا است اینجاست که فرد حاضر است مال و وقت و... را فدای فرد مورد محبتش کند حتی محبت به لذت هم در مقابل محبت به انسان رنگ میبازد به طور مثال حاضری خوراکی که مورد علاقه ات است را نخوری بدهی به فردی که به او علاقه داری و وقتی او بخورد گویی تو خوردی چراکه رضایت یار برایش شیرین تر از شیرینی خوراکی است،ولی محبت درجای خودش ارزشمند وعشق درجایش خودش چراکه نهایت عشق میرسد به پرستش اما نهایت محبت چنین افق بزرگی ندارد. ببینید در واقع اینجا یک قاعده ی کلی اساسا مطرح است میزان فداکارای برای محبوب بستگی دارد به کمال وجاودانگی مولفه ی مورد محبت ،که میبینیم به طور عام افراد به دنیا که نقص ذاتی بیشتری دارد را کمتر از انسان های مورد علاقه، توجه میکنند وآن مولفه پرنقض تر را فدای آن کمال و مولفه ی بی نقص تر میکنند حال حرف این جاست که انسان هم نقص دارد و نمیتواند مرجع تمام عشق ورزی های بی نهایت انسان قرار بگیرد در ذات، اما اگر این ارتباط بین انسان وصل شود به یک مولفه باکمال تر ،امکان محبت وعشق ورزیدن به فرد موردنظر بیشتر میشود چرا که در واقع وقتی او وصل به کمال میشود خودش هم صاحب کمال میشود ولایق محبت بیشتر . مقدمه ی دیگر آن که اساسا انسان میل های مختلفی دارد اما شناخت وتفکیک این میل ها در مصداق عملی خیلی شفاف نیست به طور مثال هردومیل کمال طلبی وجاه طلبی را انسان دارد ولی اینکه دقیقا کدامش در حوادث درحال بروز است نمیدانیم گاها این دو میل باهم تلفیق میشود مثلا شما فک میکنید درحال کمال طلبی هستید در کاری ،درحالی که ممکن است میل جاه طلبی شما درآنجا حکم فرما باشد(البته در اینجا فرق میکند چون هردو میل محبت کردن وعشق ورزیدن زیباست و رشد دهنده ولی اساسا باید فهمید که گاها امیال مختلف مارا بسمتی میکشنانند درحالی که ندانیم دقیقا کدام میل عامل حرکت مااست) . بنابراین مادامی که دو انسان خاصا زن ومرد درکنار هم قرار میگیرند در ذات آنچه میان آنها میتواند وجود داشته باشد محبت است اما اگر هردو عاشق یک مولفه باشند انوقت آن مولفه است که تعیین میکند چه مقدار دوطرف فدا وفنا هم باشند درواقع کیفیت محبت بین دو فرد را آن مولفه ی ذهنی مشترک تعیین میکند،بر فرض این دو فرد هردو عاشق رسیدن ذات خدا باشند اتفاقی که اینجا میافتد دو فرد دستشان دردست هم است ولی چون افق نگاهشان بی نهایت است در مسیر کمک کننده ی راه هم میشوند و به طبع راحت تر چشم بر عیوب هم میتوانند ببندند چراکه اساسا این هدف متعالی همسرش مجذوبش کرده وآن هدف هم مشهود است وخب قرار بر بی نقص بودن همسر نبوده که حالا با اشتباه فردی او به هم بریزد .و درباره ی داستان های عاشقانه بین زن ومرد دو مسیر است یا به هم رسیده اند وبازهم میخواهند برای هم فنا شوند یا نرسیده اند.توجیه فنا بین دو عاشق درفراق ساده است چراکه اساسا این همان عشق به بی نهایت وکمال است که بروز پیداکرده ودراینجا علت باقی ماندنش آن است که فرد مقابل که نماد آن کمال است همچنان کمالش حفظ شده چراکه فرصتی اصلا نبوده که نقص هاوعیوبش بظاهر بنشیندبنابراین آن محبت شدید باقی خواهد باند (میل عشق به بینهایت یک میل فوق العاده شدیدتر از امیال دیگر است ولی پوشیده تر یعنی باجمود قلبی نمیتوان آن را دریافت کرد ،سرهمین است که میبینیم اکثر افرادکه راه سلوک به معنا رسیدن وفنا را میروند ابتدا یک محبت قلبی جرقه ی شروع وشکوفایی وطلب این میل شده است) در رابطه با افرادی که به وصال هم رسیده اند درواقع آنچه باعث حیات این محبت عمیق بین دوطرف شده ذاتا خودشان باتمام خوبی ها نیستند بلکه آن عمق ارزش های حاکم بین دو نفر تعیین کننده ی کیفیت و دوام محبتشان میشود.
درهرصورت چون سوختن در پرتوی حق اساسا در نگاه مادی مطرح نیست لاجرم پاسخ به میل انسان که خدادوست است ومیل فنا شدن هم دارد در غالب ارتباط و محبت زن ومرد بیان شد و برخی باارضای نیاز مادی خود فکرکردند شاید این همان راه پاسخ گویی به نیاز عشق ورزیدن زیاد وفنا شدن است و خب درادامه میبینیم اگر زن ومردی که دارای محبت هستند به هم نرسند یک شوق و محبت همیشگی در آنها وجود دارد چرا که عیب ها ندیده است(در واقع آن بی نقص ذهنی وساختگی همواره به علت عدم شناخت بی نقص میماند) و آن دسته از افراد که باهم زندگی میکنند بانگاه اینکه باید عمیقا به طرف مقابل عشق داشته باشد بعد از کمی زندگی کردن چون مشکلاتی ناخودآگاه پیش می آید وآن ناشی از نقص حقیقی وجود همه انسانها است فرد باتوجه به القای غلط قبلی که اوج عشق ورزی دراراتباط زن ومرد است ،همسر خود را مانع اصلی لذت بری خود وسوختن در عشق میداند و همواره ناراضی است از زندگی .درحالی که اساسا در مقوله ی عشق هرچند پرده ها کنار رود میل انسان به فنا شدن بیشتر میشود چرا که در حال کشف ابعاد جدیدی از وجودی بی نقص است و خب داریم که خدا در حدیث قدسی میفرماید "من گنج نهانی بودم که اراده کردم انسان من را کشف کند" و خب انسان قراربود به جای دیگری رود و میل ها وانرژی هایش جای دیگری صرف شود ولی متاسفانه بااغواگری ها مسیر تغییر کرد
حال وقتی میرسیم به اینکه در ارتباط زن ومرد محبت وآرامش هدف است نه فنا شدن ورسیدن به اوج لذت بری، میرسیم به این مسئله که پس بنابراین این رابطه محدود است وبرای استفاده درست از آن باید برخی از مولفه ها بکار گرفته شود تا به هدفش نایل میشود. در واقع مادامی که انسان اساس زندگی اش رسیدن به هدفی متعالی باشد انسان بعنوان همسر را به عنوان کمک کننده ای در مسیر رسیدن به هدف رشدانسانیت نگاه میشود، که چون ارتباط وصل شده به دریایی پرکمال تر از صرف وصال به یک انسان لذت بری مادی حتی در این نوع نگاه بیشتر است چرا که وقتی فرد بعنوان یک کمک کنده نگاه شود از او فراتر از توانش توقع نداری وخب میبینیم که علت اصلی اختلافات توقع نابجای و ماورایی دو طرف از هم است و اینجا مولفه هایی همچون وفاداری باعث استحکام زندگی است نه آنکه تبدیل خود به پرنسس ها وسوپر من های در فیلم ها وچیزی غیرآنچه که هستند نشان دادن که در این مورد دوطرف حقیقتا به هیچ آرامشی نرسیده اند چرا که در حال پاسخ به توقعات نابجا ازهم هستند وهیچ گاه خودشان نباید باشند بلکه باید کمپلکسی از خوبی های سایر مردم که میشود شخصیت های غیرواقعی فیلم ها شوند.و فایده ی دوم این نگاه آن است که چون انسان محو یک بینقص است و میخواهد به او برسد وهمسرش هم چنین نگاهی داشته باشد درواقع بین آنها هیچ منیت و تکبری باقی نمیماند واینگونه میشودکه اگر کوتاهی در حق خود از طرف مقابل مشاهده کند راحت تر میتواند کنار بیاید زیرا توقع بی نقص وبی اشکال بودن از او اولا نداشته دوما تکبر ومنیت "اصالت انسان" نبوده بعنوان هدف که حالا باخدشه ای در حق خود زود برآشفته شود.
هدف از بیان چنین توضیحات در واقع نقدی بود بر روش غالب جهان که اصالت محبت را به دو طرف میدهند وهمیت مولفه هایی حقیقی حاکم بر دو طرف که عامل حیات وکیفیت محبت دو طرف میشود همواره نادیده گرفته میشود.وخب وقتی ابعاد وپتانسیل ها درست مطرح نشوند باعث میشود انتظار یک میل که اساسا درجایی دیگر پاسخ داده میشود درجایی دیگر درحالی که پتانسیل پاسخ را ندارد طلب کنیم ،ومیبینیم اگر ما خواهان رابطه ی عاشقانه به معنایی که گفتیم باشیم درواقع از طرف مقابل بی نقص بودن را خواسته ایم وچون اساسا در ذات نمیتواند بی نقص باشد همواره درجه ای از نارضایتی در دلمان موج میزند درحالی که اگر جایگاه ارتباط را درست تعریف کرده باشیم اولا از هر فرد درجایگاهش انظار میرود دوما وقتی مولفه ی اساسی حقیقی را شناختیم درپی یافتن و وصال مولفه ی هدف عشق ورزی حقیقی میرویم وخب وقتی مسیر درست ومتناسب طی شود در حال پاسخ دادن به طلب هستیم، اماگر مسیر را اشتباه رویم چون اساسا پاسخ درآن راه نیست با طی هرچه بیشتر راه ،خسته تر وناکام تر میشویم.
پس برای اینکه ما بدانیم چگونه در هرارتباطی رفتارکنیم ابتداع باید ظرفیت ها و پتانسیل های آن ارتباط را بشناسیم و واقع نگرانانه بااو برخورد کنیم، حال در چنین ارتباطی آن نگاه ماورایی نیست اما خود وجود محبت و تسکین که در اینجا وجود دارد هیچ کجای دیگر از جامعه پیدانمیشود که اگر درست از پتانسیل این ارتباط استفاده شود بهترین وموثرترین راه برای رشد روحی فکری واجتماعی فرد میشود.
- ۹۴/۰۸/۱۶